کد مطلب:295211 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:111

فاطمه ی زهرا همسان حضرت مریم


عن ذی النون المصری قال:

«خرجت فی بعض سیاحتی حتی كنت ببطن السماوة [1] فافضی لی المسیر الی تدمر [2] فرایت بقربها ابنیة عادیة قدیمة فساورتها فاذا هی من حجارة منقورة فیها بیوت و غرف من حجارة و ابوابها كذلك بغیر ملاط و ارضها كذلك حجارة صلدة اجول فیها اذ بصرت بكتابة غریبة علی حائط منها فقراته فاذا هو:


انا ابن منی و المعشرین و زمزم

و مكة و البیت العتیق المعظم


و جدی النبی المصطفی و ابی الذی

ولایته فرض علی كل مسلم


و امی البتول المستضاء بنورها

اذا ما عددناها عدیله مریم


و سبطا رسول اللَّه عمی و والدی

و اولاده الاطهار تسعة انجم


متی تعتلق منهم بحبل ولایة

تفز یوم یجزی الفائزون و تنعم


ائمة هذا الخلق بعد نبیهم

فان كنت لم تعلم بذلك فاعلم


انا العلوی الفاطمی الذی ارتمی

به الخوف و الایام بالمرء ترتمی


فضاقت بی الارض الفضاء برحبها

و لم استطع نیل السماء بسلم





فالممت بالدار التی انا كاتب

علیها بشعری فاقرا ان شئت و المم


و سلم لامر اللَّه فی كل حالة

فلیس اخو الاسلام من لم یسلم


قال ذوالنون: فعلمت انه علوی قد هرب و ذلك فی خلافة هارون و وقع الی ما هناك فسالت من ثَمَّ، من سكّان هذه الدار و كانوا من بقایا القبط الأوّل هل تعرفون من كتب هذا الكتاب؟ قالوا: لا واللَّه ما عرفناه إلاّ یوماً واحداً فإنّه نزل بنا فانزلناه فلمّا كان صبیحة لیلته غداً فكتب هذا الكتاب و مضی قلت: أیّ رجل كان؟ قالوا: رجل علیه أطمار رثة تعلوه هیبة و جلالة و بین عینیه نور شدید لم یزل لیلته قائماً و راكعاً و ساجداً الی أن إنبلج له الفجر فكتب و انصرف. [3] .

ذالنون مصری می گوید: برای سیاحت و سیر و سفر به قصد شهری در عراق (سماوه) از مصر خارج شدم، در مسیر به شهری در سوریه رسیدم، در نزدیكی این شهر خانه هایی قدیمی دیدم كه عادی بودند، وقتی این خانه ها را دور زدم و داخل آنها شدم، همه ی منازل از سنگ بود، اطاقها و سقف ها و دیوارها از سنگ بودند به گونه ای كه آنها را به صورت منزل تراشیده بودند. در میان این اطاقها می گشتم ناگاه نوشته ای را به دیوار آن دیدم، آن را خواندم، این شعر بود:

من فرزند منی و مشعر و زمزم و مكه و خانه ی كعبه هستم. جدّ من پیامبر اكرم محمد مصطفی صلی اللَّه علیه و آله و سلم است. پدرم آن كسی است كه ولایتش بر هر مسلمانی واجب است. مادرم بتول بود هم او كه از درخشش صورتش همه جا نورانی می گشت، همان زنی كه در پاكی همانند مریم بود. دو فرزند پیامبر (حسن و حسین) عمو و پدرم هستند، همانهایی كه نُه فرزندشان ستاره های درخشان آسمان ولایتند. هر گاه كسی به


ریسمان ولایت آنان چنگ زند در زمانی كه رستگاران نجات یابند آنان نیز از آتش رها گشته و در بهشت متنعم می شوند. اینان پیشوایان دین، پس از رسول اللَّه هستند اگر این مطلب را نمی دانی بدان و آگاه باش، من فرزند علی و فاطمه هستم....

«ذوالنون گوید: دانستم كه این نوشته ی یكی از فرزندان علی علیه السلام است كه به آنجا گریخته و این واقعه در زمان حكومت هارون بوده است. از ساكنین آنجا سئوال نمودم: آیا می دانید چه كسی این مطلب را نوشته است؟ گفتند: نه، ما او را نمی شناسیم، او یك شب آمد ما او را منزل دادیم و فردای آن شب، این نوشته را نوشت و رفت. گفتم: چگونه مردی بود؟ گفتند: مردی با هیبت و جلالت، كه از میان دو چشمش نوری درخشان بود، شبی كه در اینجا بود، یا در ركوع بود و یا سجود و یا قیام، تا صبح شد، آنگاه این مطالب را نوشت و رفت. (در ذیل روایت، علامه ی مجلسی احتمال داده اند نویسنده ی آن شعر، امام كاظم علیه السلام باشند.)»



[1] السماوه، بلده في العراق. المنجد.

[2] تدمر او عروس الصحراء او پالميرا، مدينه في قلب الصحراء السوريه. المنجد.

[3] (قال المجلسي قدس سره ذيل الروايه) اقول: لا يبعد كونه الكاظم عليه السلام ذهب لاتمام الحجه عليهم. بحارالانوار، ج 48، ص 181 و 182، ر 25 از مقتضب الاثر، ص 55.